ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

تولد

عزیزم تولدت مبارک ٢٦ مرداد پسرم یک ساله شد چه زود گذشت این یک سال با تو عزیز مادر و چه روزهای قشنگی رو مامان بابا با تو گذروندن عزیزم خدارو برای اینکه تو رو به ما داد هرچقدر شکر کنم کمه و زبونم قاصر  .برات ٢٥ مرداد مصادف با تولد امام حسن تولد گرفتیم مامانی مادربزرگ عمه نازی ارین زن عمو مریم دنیا و امیرعلی مهمونات بودن اخر شب هم دایی بهمن اینها با بابایی اومدن شب خوبی بود بابا جون همه خونه رو برات تزیین کرد از دو شب قبل از تولدت شروع کردی تمرین ایستادن بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری و روز تولدت دو قدم راه رفتی دیگه کم کم داری شروع میکنی راه رفتن راستی شب تولدت خاله فروغ دایی فرشید اینها و خاله مهسا زنگ زدن و خاله مهسا حسابی سورپرایزمون...
28 مرداد 1390

بهانه گیری

عزیزم از مسافرت که برگشتیم حسابی بهانه گیر شدی و حسابی مامان رو اذیت میکنی تمام روز تو خونه گریه میکنی و چسبیدی به مامان خیلی برات ناراحتم خیلی حوصلت سر میره بیرون هم که هوا خیلی گرم و نمیتونم ببرمت بیرون دیروز خانم همسایه اومد دم در فقط یک بار دیده بودمش و تو پریدی بغلش و دیگه حاضر نبودی پیش مامان بیایی و با اون رفتی بمیرم برات دلت میخواد از خونه بری بیرون سریع اومدم دنبالت ای شیطون مامان
21 مرداد 1390

مسافرت

عزیزم مدتی است که نتونستم چیزی بنویسم ١٨ تیر رفتیم مسافرت من وتو و بابا و مامانی و بابایی رفتیم تهران و نمین پیش خاله ها و دایی و بقیه خیلی خوش گذشت مخصوصا که خاله مهسا هم اومد تهران و همه پیش هم بودیم همه منتظر بودن کارهای تو و داداشی (پسرخاله رهام) رو ببینن شما با هم خوب بودین ولی تو شیطون گاهی داداشی رو اذیت میکردی و حمله میکردی اون هم گریه میکرد البته ظاهرا قصد ابراز علاقه داشتی با هم دریا رفتیم و تو اولش حاضر نبودی پا به آب بزنی و بالاخره علاقمند شدی و بزور بیرونت اوردیم خلاصه روزهای خیلی خوبی بود خونه خاله مریم هم رفتیم و رها و آرمیتان کوچولو رو هم دیدی
21 مرداد 1390
1